از بچگی بهم میگفتن تو شبیه خانم فرانسه هستی و گاهی بخاطر اینکه شبیه او هستم خجالت میکشیدم....اما کاری نمیشد کرد من از نظر ظاهری اندک شباهتی به او داشتم...هربار که میگفتن چقدر شبیه هم هستید...اون لبخند میزد ومیگفت دختر منه....و من متنفرتر از قبل میشدم...و من هر بار سعی میکردم کنار اون دیده نشم....ولی از یه طرف زندگیش برام جالب بود همیشه دوست داشتم بشنوم....اما کسی اطلاع دقیقی نداشت فقط میدونستن ایرانی نیست زمان شوروی به ایرانی کوچ کرده و برای همین جز بچههاش کسی رو نداشت...و در یک شب سرد از دنیا رفت...آخرشم از زندگی مامایی که منو به دنیا آورد هیچ نفهمیدم.
شنبلیله ها رو بیارین که من از کلاس دانش خانواده اومدم بیرون :)) بازدید : 397
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 7:37